نویسنده: احمدواعظی *



 

4. دلیل های توجیهی بر لزوم محوریت قصد مؤلف

نگارنده برآن است که می توان به مجموعه ای از شواهد و قراین استناد کرد که درنهایت پیوندی معقول و منطقی میان معنای متن و محوریت قصد مؤلف برقرار می سازند. این شواهد در واقع توجیهی منطقی برای رجحان رویکرد تفسیری شایع و رایج و سنتی بر رویکردهای ذهنی گرای معاصر در امر تفسیر در اختیار می نهند و در نهایت این ادعا را مدلل می کند که به رغم امکان خوانش متن به گونه ی مفسر محور و حتی دخالت ارادی در تعیین معنای متن بر محور خواست مفسر، دلیل ها روشنی بر لزوم توجه به قصد مؤلف به عنوان محور و غایت فرایند فهم متن، وجود دارد. در اینجا به برخی از این شواهد و ادله اشاره می کنم، بی آنکه ترتیب شواهد براساس میزان اهمیت آنها باشد.
الف. مراجعه به دیگر بخشهای متن یا متون دیگر مؤلف برای رفع ابهام: به طور ارتکازی و کاملاً طبیعی و عقلایی در زمانی که به تفسیر و فهم کتاب یا مقاله یک نویسنده اشتغال داریم، در برخی فقرات مبهم به سراغ بخشهای دیگری از متن وی یا سایر متون و مقالات او می رویم تا به مدد وضوح و روشنی موضوع بحث در دیگر فقرات یا آثار وی این ابهام را برطرف نماییم. پرسش آن است که اولاً چرا چنین می کنیم و ثانیاً چرا به متون نویسندگان دیگر برای رفع ابهام از این متن مراجعه نمی کنیم؟ ارتباط یک پاراگراف از یک متن با صفحه ای از یک کتاب و متن دیگر و نظارت محتوایی یکی بر دیگری آیا جز به محوریت مؤلف مشترک که حلقه اتصال آن دوست قابل تصویر است؟ آنچه متن الف را با متن ب پیوند می دهد و در سایه این پیوند ابهامات یکی را با دیگری رفع کرد و پاسخ برخی پرسش ها را در دیگری یافت، به واسطه ی این نکته است که مؤلف هردو، شخص واحدی است و معانی مقصود را به کمک این دو متن عرضه کرده است. اگر چنین نباشد و قصد و نیت مؤلف سهمی در حریم معنایی متن نداشته باشد، چه فرقی میان متن ب و میلیونها متن دیگری است که عده ی کثیری از مؤلفان دیگر نگاشته اند. اگر مؤلف را در فرایند فهم نادیده بگیریم، متون جز سلسله های متکثر و پراکنده از نشانه های زبانی نخواهند بود که فاقد حیث التفاتی و نظارتی به یکدیگر خواهند بود. نظارت، ارتباط، تلمیح و اشاره یک متن به متن دیگر به یمن یک فاعل قصدی و ارادی که سازنده آن متون است میسر می شود و الّا هرگز متصور نیست که قطعه های پراکنده و متکثر از نشانه های زبانی بایکدیگر التفات و نظارت داشته باشند تا یکدیگر را تفسیر کنند، یا ابهام و اجمال یکدیگر را برطرف سازند. به قول ژول(peter.D.Juhl) به صرف مشاهده ی برخی شباهت ها میان دو قطعه شعر نمی توان ادعا کرد که یکی اشاره و تلمیح به دیگری دارد؛ زیرا اشاره و تلمیح «امری قصدی» است و باید ملاحظه کرد که آیا شاعر آنها معاصر بوده اند یا نه و کدام یک بر دیگری مقدم است. متن از آن جهت که متن است، فاقد عنصر قصد است تا اشاره و تلمیح و چنین نظارت هایی بدون در نظر گرفتن قصد مؤلف به خود متون قابل انتساب باشد.(1)
ب. تناسب محوریت قصد مؤلف و متکلم با نگارش و تکلم: محور قرار دادن قصد مؤلف و متکلم به عنوان هدف از قرائت و فهم متن و گفتار، متناسب و همسو با فلسفه و غرض از گفتن و نوشتن است.
نگارش و تکلم به عنوان دو فعل ارادی براساس غایات و اهدافی عقلایی محقق می شوند. غایت و هدف این دو عمل ارادی که فلسفه آنها را تشکیل می دهد، «انتقال پیام» و ایجاد«ارتباط معنایی» با مخاطب است.
بنابراین اگر مراجعه به متن و فهم آن به غرض درک معنای مقصود صاحب سخن صورت پذیرد، خواندن با نوشتن و شنیدن با گفتن در تناسب کامل قرار می گیرد، اما اگر قرائت و تفسیر نه به هدف درک معنای مقصود مؤلف بلکه به اغراض دیگری نظیر غنا بخشیدن به ظرفیت معنایی و متکثر کردن احتمالات معنایی متن یا بازی آزاد معنایی با متن صورت پذیرد، کاری که مخاطب متن می کند هیچ تناسبی با غرض و هدف مؤلف از تدوین متن نخواهد داشت.
ج. حساسیت نویسندگان بر درست فهم شدن متن: حساسیت افراد و صاحب نظران بر درست فهمیده شدن، واکنش جدی و اعتراض آمیز آنان به کسانی که در مقام تفسیر متون آنان ره به خطا می روند و معنای مقصود آنان از آن نظریه و متن را مطابق با آنچه مراد آنان بوده است، فهم نمی کنند شاهد روشنی بر ارتکازی و عقلایی بودن محوریت قصد مؤلف در فرایند فهم متن است. این حساسیت و انتظار عقلایی حتی در میان صاحب نظرانی که نظریه ی تفسیری آنان«خواننده محور» و ذهنی گراست کاملاً محسوس و مشهود است. این نظریه پردازان تفسیری در برابر کسانی که محتوی نظریه ی آنان را غیرمطابق با مرادشان تفسیر می کنند، واکنش نشان می دهند. این حاکی از این واقعیت است که فهم متن براساس مراد جدی مؤلف یک انتظار عقلایی و کاملاً موجه است و بی توجهی به قصد مؤلف و تفسیر جانب دارانه و توأم با دخالت عمدی و غیرعمدی خواننده- که موجب سوء فهم مراد مؤلف می شود- ناموجه و غیرقابل دفاع و در مواردی که عامدانه باشد، حتی سبب سرزنش است.
د. نیت مؤلف معیار داوری برای رسایی یا نارسایی متن: نقد و داوری، از کارهایی است که ما با متن انجام می دهیم. مثلاً درباره میزان توفیق یا ناکامی یک شعر یا قطعه ادبی در انتقال درست وصحیح مقصود قضاوت می کنیم. شعری را درنظر بگیرید که قصد نهفته درآن، انتقال نوعی حس تنهایی و اندوه است، اما در عمل آنچه به خواننده القا می کند چیزی جز خیس بودن دریا یا آغاز تاریکی شب نیست. در این مثال تنها معنای معتبر شعر، حس تنهایی و اندوه است. اگر مؤلف را در نظر نگیریم منتقد و خواننده، اساساً نخواهد فهمید که آیا این شعر به نحو شایسته بیان گشته است یا نه. یعنی قضاوت درباره توفیق یا ناکامی متن منوط به در نظر گرفتن مؤلف و قصد اوست؛ در غیر این صورت معیاری برای داوری درباره رسایی و نارسایی متن در بیان معنا وجود نخواهد داشت و این قسم فعالیتهای تفسیری موضوع خود را از دست می دهد.(2)
هـ. منجر شدن نظریه های تفسیری ذهنی گرا به نسبی گرایی تفسیری: نظریه های ذهنی گرا در حوزه فهم متن معمولاً به نسبی گرایی تفسیری می انجامد و این قبیل رویکردها نمی توانند شاخص برای سنجش معنای معتبر از نامعتبر ارائه دهند. در ذهنی گرایی تفسیر بحث «اعتبار» در تفسیر جای خود را به «تفاوت» در فهم می دهند و ضمن رسمیت بخشیدن به فهم های متفاوت از یک متن مبحث حجیت و اعتبار به کنار نهاده می شود . از آنجا که تفکیک تفسیر معتبر از نامعتبر جز به محوریت قصد مؤلف میسر نمی شود و از طرف دیگر نسبی گرایی فهم و خوش آمدگویی به فهم های متکثر و گاه متضاد از یک متن، محذوری است که باید از آن پرهیز کرد، اجتناب از نسبی گرایی و ضرورت وجود شاخص برای تشخیص تفسیر معتبر از نامعتبر، محوریت قصد مؤلف در فرایند فهم را ضروری و ناگزیر می نماید.
و. ضرورت محوریت قصد مؤلف برای فهم مؤمنانه ی متون وحیانی: شواهدی که تاکنون اقامه کردیم درصدد اثبات ضرورت و لزوم و در مواردی رحجان و اولویت هدف قرار گرفتن قصد مؤلف در عملیات تفسیر متن بود و نشان می دادکه نه تنها قصدگرایی تفسیری غیرمقدور نیست، بلکه کاملاً سازگار و منطبق با سیره ی عقلایی در مواجهه ی معنایی با متن است.
در اینجا می خواهم نشان دهم که در شرایط و فضاهای خاصی نظیر«فهم متون وحیانی و دینی» محوریت قصد مؤلف یک ضرورت است و هرگونه هدف تفسیری غیر ازآن از اساس ناروا و ناموجه است. سرّ این مطلب آن است که فضای مؤمنانه فضای انقیاد و تعبد و اطاعت بین انسان و خداوند است و در این رابطه ایمانی، مؤمن به دنبال نشان دادن و اظهار ایمان، تعهد و تعبد وتسلیم در برابر خداوند است. پس زمانی که با متن وحیانی و پیام الهی مواجه می شود، ضرورتاً به دنبال درک محتوای معنای مقصود خداوند و لبیک گفتن به فرمان ها و ارشادات خداوند است که در متن مقدس اظهار شده و انتقال یافته است.
در اینجا سخن گفتن از بی اعتنایی به قصد مؤلف و بازی آزاد نشانه ای یا فهم خواننده محور از این قبیل متون به معنای خروج از اقتضائات ایمانی و عدم مواجهه مؤمنانه با متن وحیانی و الهی است. بنابراین حتی اگر با تسامح بپذیریم که در مواردی مثل متون ادبی و شعری شرایطی پیش می آید که می توان منهای قصد مؤلف به فهم متن پرداخت، در قبال متون وحیانی و دینی چنین قرائتی از اساس ناروا و غیر موجه است.
اینکه گفته شد در متون ادبی و شعری در مواردی می توان منهای قصد مؤلف به مواجهه ی معنایی پرداخت از آن روست که گاه هدف ما از خواندن شعر مولوی گزارش دیدگاه های عرفانی و اعتقادی و کلامی وی در محور و موضوع خاص- مثلا جبر و اختیار- نیست، بلکه صرفاً قصد التذاذ از شعر و تطبیق آن برحال و موقعیت خودمان هدف اصلی است.
در این صورت ولو شاعر به قصد ابراز احساس یا اندیشه ی مورد نظر خواننده این شعر را نسروده باشد، مانعی نیست که خواننده، آن شعر را برحال و وجود امروزین خود تطبیق دهد و از شعری که کاملاً عرفانی است تفسیری زمینی کند یا برعکس از شعری که برای معشوق زمینی سروده شده در تقویت حالت عرفانی خویش سود جوید؛ زیرا در اینگونه مواجهه های معنایی اساساً معنای مورد نظر مؤلف هدف نبوده، بلکه تطبیق معنای عبارات بر موقعیت غرض بوده است و نوعی بازی نشانه ای اتفاق افتاده است نه تفسیر به معنای مصطلح آن که پرده برداری از معنای واقعی و کشف مراد صاحب اثر است.

نتیجه گیری

از مجموع مباحث این نکته به دست آمد که میان معنای متن و قصد مؤلف یک «ربط منطقی» وجود دارد. معنای این«ربط منطقی» آن نیست عملاً امکان ندارد متن را منهای قصد مؤلف و غیرمنطبق برمراد مؤلف فهم کرد؛ زیرا تفسیر خواننده محور، تفسیر به رأی و بازی آزاد معنایی با متن امری ممکن و متصور است. پس منطقی بودن در اینجا به معنای ناممکن بودن فرض مقابل نیست. مراد از «ربط منطقی» در اینجا آن است که معنای متن لزوماً باید همان معنای مقصود مؤلف باشد و هرگونه نادیده انگاشتن مؤلف در فرایند فهم متن امری ناروا و غیر موجه است. دلایل موجهی وجود دارد که ایجاب می کند قصد مؤلف، هدف و محور تفسیر قرار گیرد و البته این ربط منطقی در تفسیر متون وحیانی- چنان که اشاره شد- موکد می شود.
قول به محوریت قصد مؤلف در تفسیر تأکید براین نکته است که هر متنی دارای معنای اصلی و واقعی است؛ یعنی معنایی که با قصد ونیت مؤلف«متعین» است. این محدوده ی معنایی تعیّن یافته قلمروی معنای واقعی متن است که باید به عنوان هدف اصلی رویارویی تفسیری با متن به رسمیت شناخته شود؛ زیرا انکار پیوند میان معنای اصلی و واقعی متن با قصد مؤلف، در حقیقت به معنای نبودن چیزی به نام معنای اصلی و واقعی برای متن و میدان دادن به «معانی محتمل» و «معانی ممکن» به جای معنای«متعین» است.

پی‌نوشت‌ها:

* (استادیار دانشگاه باقرالعلوم.
1- Juhl,Interpretation,p,59
2- همو، حلقه ی انتقادی،ص102
Hirsch Eric, Validity in interpretation,p, 12

منابع
کوزنزهوی، دیوید، حلقه انتقادی، ترجمه مرادفرهادپور،بی جا، گیل،1371
Barthes Roland,"The Death of the Author" Pubished Authership from plato to postmodernity:A Reader,Edited by Sean Burke,Edinburgy unrversity press, 1995
Osborne Grant,The Hermeneutical Spiral,Intervarsity Press, 1990
Juhl,peter.D, Interpretation: An Essay in the philosophy of Literary Criticism,princeton university press.1980
Hirsch,Validity in interpretation,Yale university press,1987,
فصلنامه علمی- تخصصی قرآن شناخت شماره 5